مشـــــــــق شب

علمی- تاریخی- اجتماعی

مشـــــــــق شب

علمی- تاریخی- اجتماعی

عام الحزن

عنوان : عام الحزن
نویسنده : مهدی زیرکی
<><>
عام الحزن
 
  عام الحزن (سال غم) نامی است که  رسول خدا (ص) بر سال دهم بعثت، سه سال قبل از هجرت، نهاده است. در این سال وفات حضرت ابوطالب و حضرت خدیحه، دو شخصیت گرانقدر که در پیشرفت دین اسلام و نیز حمایت مالی و معنوی از رسول اکرم لحظه­ای دریغ نکردند، رخ داد، که با فاصله سه روز دار فانی را وداع  گفتند.
  این دو واقعه به قدری برای رسول خدا (ص) غمبار بود که آن سال را سال غم نام نهادند. این دو رخداد قریش را نسبت به رسول خدا (ص) بى‏باک ساخت  تا به­جائى که خاکروبه و بچه‏دان گوسفند را در هنگامى که حضرت نماز می­خواند بر سر آن حضرت افکندند و بر قتل ایشان هم­سوگند شدند. از این رو رسول اکرم (ص) می­فرمودند:
 
«کافران قریش هرگز نمى‏توانستند مکروهى به من برسانند تا این که أبوطالب از دنیا رفت.»
 
  حضرت خدیحه اولین زنى بود که با پیامبر ازدواج کرد و سپس بعثت حضرتش را تصدیق و به وی ایمان آورد. در این­که او اولین زنی است که ندای رسول­خدا را پاسخ گفت، هیچ­گونه اختلاف نظری وجود ندارد. ابن­هشام در سیره خود آورده است که:
«جبرئیل نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: از سوى خداوند خدیجه را سلام برسان. پس خدیجه گفت: خدا سلام است و سلام از او می­باشد.»
 
  آورده­اند حضرت خدیحه بعد از بیرون آمدن از شعب وفات یافت. هنگامى که آن بانوی بزرگوار در حال احتضار بود، رسول خدا بر او وارد شد و فرمود:
 
«مرا آن­چه مى‏بینم ناگوار است، و شاید خدا در این حادثه ناگوار خیرى بسیار قرار دهد، پس هرگاه در بهشت دوستان خود را دیدار کردى، آنان را سلام برسان. گفت: اى رسول خدا، آنان کیستند؟ فرمود: همانا خداى تو را و نیز مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم و کلثوم خواهر موسى را در بهشت همسران من قرار داده است.»
(بقیه در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...

لشکر اسامه

عنوان : جیش اسامه
نویسنده : مهدی زیرکی
جیش اسامه
 
  چون پیامبر (ص)، در آخر ذی­الحجه از حجة الوداع به مدینه بازگشت، در ماه محرم سپاهى به سوی شام فرستاد، رایتى بست و به بنده آزاد کرده خود، اسامةبن­زیدبن­حارثه سپرد و در حالی که  برخی از بزرگان مهاجر و انصار در آن بودند، وی را امیر کرد و امر نمود که سپاه را به سرزمین بلقاء و داروم تا اردن از فلسطین و مشارف شام، همان­جا که پدرش و جعفربن­ابى­طالب به شهادت رسیده بودند، ببرد.
  جوانی اسامه و حضور بزرگان مهاجر و انصار مسئله­ای بود که در این سپاه جریاناتی را موجب گردید. مورخین می­گویند ابو بکر و عمر نیز از لشکریان بودند و مردمى به سخن آمدند و گفتند: (اسامه) جوان و هفده ساله است، پیامبر جوانى تازه سال را بر بزرگان مهاجرین و انصار ریاست و امارت داده است.  پس چون زمزمه­ها بالا گرفت رسول خدا با حال بیماری که داشت به مسجد آمد بر فراز منبر فرمود:
 «به من خبر رسیده که قومى در باب فرماندهى اسامه سخنانى گفته‏اند و بر او طعن زده‏اند اگر هم اکنون بر اسامه طعن میزنید پیش از این بر پدرش نیز طعن زدید با این­که هر دو به­راستى براى فرماندهى شایستگى داشتند. لشکر اسامة را روانه کنید. لشکر اسامة را روانه کنید، لشکر اسامة را روانه کنید.» سه بار تکرار کرد»
 
آن­گاه از منبر فرود آمد. پس مردم با شتاب روى به بار و بنه خویش نهادند به سپاه پیوستند و اسامة سپاه خود را در یک فرسنگى مدینه جایگزین کرد.
  اما چون خبر رسید که بیمارى پیامبر (ص) سخت‏تر شده است، اسامه از لشگرگاه خود به حضور پیامبر (ص) آمد، سر فرود آورد و رسول خدا (ص) را بوسید.  آن حضرت سخنى نمى‏گفت، ولى دست­هاى خود را به آسمان برافراشت و بر شانه اسامه نهاد. اسامه گوید: دانستم که مرا دعا مى‏فرماید.
  اسامه به لشکرگاه خود بازگردید و چون صبح دوشنبه شد حال پیامبر (ص) بهتر و آسوده‏تر بود و به اسامه فرمود که هم امروز صبح در پناه برکت خدا حرکت کن. اسامه با ایشان تودیع کرد و به لشکرگاه خود بازگردید و فرمان حرکت صادر کرد و همان هنگام که خودش مى‏خواست سوار شود، فرستاده­ای‏- که برخی او را همسر اسامه و برخی فرستاده­ای از سوی مادرش ام­ایمن و برخی کس دیگرش دانسته­اند- رسید که پیامبر(ص) در حال رحلت از دنیاست. او و عمر و ابو عبیدة بازگشته بر در خانه رسول خدا آمدند و پیامبر (ص)  ظهر روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول رحلت کردند و مسلمانانى که در جرف تجمع کرده بودند به مدینه بازگشتند.
  در هر صورت لشکر اسامه - که پیامبر اکرم (ص) بنا به دلایلی که به درستی بر همه معلوم نیست- در اعزام آن اصرار می­ورزید، حرکت نکرد و برخی از صحابه که از همان ابتدا به عمل رسول اکرم طعنه می­زدند به بهانه­هائی به مدینه بازگشتند که مبادا رسول خدا رحلت نماید و آنان از امارت و ریاستی که در پی­اش بودند، بی­نصیب بمانند. این که چرا رسول اکرم (ص) علی­بن­ابی­طالب را با آن سپاه همراه نکردند و به همراهی دیگران و نیز حرکت سپاه تاکید می­کردند، سوالاتی است که ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته است که شاید برخی گره­های این معما با طفره رفتن برخی از حرکت با سپاه، گشوده شود.
  پس از رحلت رسول اکرم و پیشامد سقیفه که منجر به خلافت ابوبکر گردید، وی در صدد برآمد تا سپاه اسامه را راهی کند. سرانجام این امر با مخالفت­هائی که به خاطر خطر سپاه مسیلمه کذاب و مرتدان انجام شد، با سه هزار سرباز، به راه افتاد.
 
 
 
منابع:
1- ابن خلدون، العبر، ترجمه عبد المحمد آیتى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چ اول، 1363ج1ص466
2- ابن­واضح یعقوبى، احمد­بن­ابى یعقوب؛ تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چ ششم، 1371ش، ج1 ص509
3- مقدسى، مطهر­بن­طاهر؛ البدء و التاریخ،  ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، چ اول، 1374، ص761
4- کاتب واقدى، محمد­بن­سعد؛ طبقات الکبری،  ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374ش ، ج‏2، ص:185

نقابـــت

نقابت:

 «نقابت» منصبى است که به خاطر حفظ و نگهداشت شرافت خاندانها تأسیس شده تا از برخورد و درگیرى با افراد فرومایه در امان مانند، ضمنا نقیب هر خاندان نسبت به افراد همتبارش مهربانتر و قهرا فرمانش نافذتر است.

نقابت دو قسم است: کلى و جزئى، نقابت جزئى، تنها به امور سرپرستى قیام مى‏کند، بدون اینکه حکمى صادر کند یا کیفرى اجرا نماید، از این رو، فقه و دانش، جزء شرائط آن نخواهد بود، بلکه تنها نسبت به دوازده مورد نظارت خواهد نمود:

1- آمار خانواده‏هاى سادات و حفظ نژاد و تبارشان که با بیگانگان مخلوط و مشتبه نشوند، آنکه از جمع خاندان خارج مى‏شود معلوم باشد و آنکه داخل آنان مى‏گردد شناخته باشد.

2- فامیل‏هاى مختلف با نام و نسب مضبوط گردند، و پدر خانواده مشخص باشد، تا در اثر تشابه نام و مکان نژاد آنان مختلط نگردد.

3- ضبط آمار نوزادان، دختر و پسر، تا پدر و مادر آنان مشتبه نگردد، و ثبت نام اموات که راه افترا و تزویر در نسب آنان بسته شود.

4- مراقبت افراد از نظر آداب و اخلاق، تا شایسته مقام و منزلت تبار خود،

در اجتماع ظاهر شوند، در نتیجه حشمت و موقعیت انان برقرار و حرمت رسول خدا محفوظ ماند.

5- دور نگهداشتن آنان از مشاغل پست، و باز داشتن از کارهاى زشت و پلید که نه خوار و بى‏مقدار شوند و نه زیر دست این و آن.

6- مانع شود که پیرامون، معاصى نچرخند و حرمت قانون را زیر پا ننهند تا آنجا که در نصرت دین اجدادشان تعصب بیشتر داشته و در پاک کردن محیط از آلودگیها و منکرات جدیت وافرترى نشان دهند. وگرنه زبان ملامتگران باز شود، و مورد خشم و نفرت واقع شوند.

7- مراقب باشد که شرافت و افتخارات آنان، باعث نشود که به دیگران زور بگویند و جفا روا دارند، که این خود انگیزه خشم و کین است، بلکه وادار کند تا با لطف و تواضع دلهاى دیگران را بجانب خود معطوف دارند.

8- یارى کند تا حقوق آنان پامال نشود، و نه اجازه دهد که آنان حقوق دیگران را نادیده بگیرند، انصاف دهد و انصاف بگیرد.

9- حقوق مالى آنان را مانند سهم سادات در غنائم و اموال خراجیه استیفا کند و طبق دستور الهى، در میان آنان تقسیم کند.

10- مراقب باشد که زنان و دوشیزگان با شوهران لایق و همرتبه خود، ازدواج کنند تا شرافت خاندان محفوظ و مصون بماند.

11- به استثناى اجراء حدود و قصاص، نسبت به خطاکاران، اجراء عدالت نموده سختگیر باشد، از لغزش بزرگان چشم بپوشد و با پند و تذکر از خطاى آنان در گذرد.

12- موقوفه‏هائى که ویژه آن خاندان است، مورد نظارت و سرپرستى قرار دهد: در حفظ اصل بکوشد، و هر چه بیشتر در ازدیاد منافع و بهره آن تلاش کند، و اگر تولیت آن با دگران است، در استیفاء حقوق و قسمت کردن آن نظارت کند، اگر وقف خصوصى است، مستحقین آنرا تشخیص دهد و شرائط لازم را رعایت نماید، تا حق به حق‏دار برسد.

نقابت کلى و عمومى‏

علاوه بر آنچه در نقابت جزئى و خصوصى یاد شد، پنج وظیفه دیگر به نقیب محول مى‏شود:

1- در منازعات و درگیریها داور آنان باشد.

2- سرپرستى اموال و املاک یتیمان را در دست بگیرد.

3- در مورد ارتکاب جرائم، حدود و کیفر لازم را اجرا کند.

4- براى شوهر دادن زنان و دوشیزگانى که براى آنان ولى و سرپرست معین نشده، اقدام کند.

5- با اجراء حکم «حجر» دست سفیهان و نابخردان را از ضایع کردن اموال کوتاه کند و در صورت بازگشتن به رشد و صلاحیت، اموال آنان را در اختیار خودشان قرار دهد.

 «نقیب» با اجراء این پنج وظیفه مقام نقابت عمومى و کلى را احراز مى‏نماید و اینجاست که باید فقیه و دانشمند باشد تا حکومت و داورى او نافذ گردد ... (احکام سلطانیه ص 82- 86 ملاحظه شود).

این نقابت عامه همان منصب والائى است که به سرورمان شریف رضى محول گشته بود. (بقیه در ادامه مطلب)

 

ادامه مطلب ...