پیشینه عزاداری در بین مسلمانان
مهدی زیرکی
عزاداری برای شهدا در اسلام سابقهای دیرین دارد و از اخبار برمیآید که پیامبر صلیاللهعلیهوآله نیز آن را تأیید کرد و در برگزاری آن همت میگماشت. ابن هشام مینویسد بعد از جنگ احد که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله به خانه خود میرفت، عبورش به محله بنی عبدالاشهل و بنی ظفر افتاد و صدای زنان آنها ـ که بر کشتگانشان گریه میکردند ـ به گوش آن حضرت خورد و موجب شد که اشک بر صورت او نیز جاری گردد و در پی آن بفرماید:
« ولی کسی نیست که بر حمزه بگرید! »
سعد بن معاذ و اسید بن حضیر (رؤسای قبیله بنی عبدالاشهل) پس از آگاهی از این موضوع، و زمانی که به خانههای خود باز گشتند، به زنان قبیلهشان دستور دادند لباس عزا بپوشند و به درِ مسجد بروند و در آنجا برای حمزه اقامه عزا و ماتم کنند. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله که صدای گریه آنها را شنید، از خانه خویش (که جنب مسجد بود) بیرون آمده (از آنها سپاسگزاری کرد و) فرمود:
« به خانههای خود بازگردید، خدایتان رحمت کند که به خوبی مواسات خود را انجام دادید»[1]
و نیز هنگامی که پیامبر صلیاللهعلیهوآله رحلت کردند، مردم مدینه، از زن و مرد، به گریه و ندبه پرداختند و بنا بر قول عثمان بن عفان « برخی از اصحاب چنان اندوهگین شدند که چیزی نمانده بود به وهم دچار آیند».[2] و بنا بر نقل عایشه زنان به عزاداری پرداختند و به سینه و صورت خود میزدند.[3]
در شهادت علی علیهالسلام فرزندان آن حضرت و مردم کوفه به شدت میگریستند.[4] و هنگامی که امام حسن علیهالسلام به شهادت رسید، برادرش محمّد حنفیه مرثیه و نوحهسرایی کرد.[5]
عزا بر امام حسین(علیهالسلام):
شهادت امام حسین (علیهالسلام) و یارانش نقطه عطفی در عزاداری است. به گواهى اهل سنت، عزادارى براى سیدالشهدا علیه السلام سابقهاى به درازاى تاریخ اسلام دارد و به حیات پیامبر و سیره آن بزرگوار برمىگردد. ام سلمه در حدیثی مفصل میگوید قضیه آوردن تربت خونین کربلا توسط جبرئیل به پیامبراکرم (صلیاللهعلیهوآله) را نقل کرده است.[6] ابن سعد نیز از گریستن حضرت علی(علیهالسلام) در سرزمین نینوا و خبر دادن حضرتش از شهادن امام حسین و یارانش خبر داده است.[7]
در ابتدای امر خانواده امام حسین علیهالسلام همچون زینب(س)و امّ کلثوم و امام سجاد علیهالسلام برای شهدای کربلا به نوحهسرایی پرداختند، به طوری که کوفیان که در قتل امام حسین علیهالسلام و یارانش نقشی مستقیم داشتند، در کوی و بازار عزاداری میکردند. سید بن طاووس در این باره مینویسد:
« زنها گیسو پریشان کردند و خاک بر سر پاشیدند و چهرههای خویش را خراشیدند و سیلی به صورت زدند و فریاد «واویلا» و «واثبوراه!» بلند نمودند. مردها گریستند و موهای محاسن خود را کندند. هیچ موقعی دیده نشده بود که مردم بیش از آن روز، گریه کرده باشند ».[8]
توابین که در سال 65 ق قیام کردند، قبل از ورود به صحنه نبرد، به زیارت قبر امام حسین علیهالسلام و یارانش رفتند و یک روز و یک شب گریه و زاری و تضرع بسیار نمودند، چنان که بنابر نقل طبری، کسی تا آن روز چنان گریهای ندیده بود.
پس از آن سوگواری و مرثیهسرایی برای سالار شهیدان(ع) در زمان دیگر ائمه معصومین(ع) رایج بوده و آنان بر تداوم آن توصیه میفرمودند:
دوران امام باقر(علیهالسلام):
ابن اعثم آورده است که در دوران امام باقر(علیهالسلام) کمیت اسدی روزی وارد مدینه شد از او خواستند تا اشعاری را باز گو کند پس او در اجتماع مردم اشعاری خواند و مردم به شدت گریه کردند. برخی از ابیات آن شعر چنین است
سل الهموم لقلب غیر متبول و لا رهین لدى بیضاء عطبول
و لم أقف بدیار الحی أسألها أبکی معارفها ضلا بتضلیل
ما أنت و الدار إذ صارت معارفها للریح مدرجة ذات الغرابیل
تسدی الریاح بها ذیلا و تلحمه ذیلا بمعتطف منها و مشمول
نفسی فداء الذی لا الجور سنته و لا المعاذیر من بخل و تبخیل
نفسی فداء رسول الله قیل له منی و من بعدها أدنى لتفلیل
الحازم الأمر و المیمون طائره و المستضاء به و الصادق القیل[9]
دوران امام صادق(علیهالسلام):
بنابر روایات متعدد، حضرت امام صادق(علیهالسلام) در روز عاشورا بستگان و اصحاب خود را جمع می کرد و برای امام حسین(علیه السلام) عزاداری می کرد. گاهی این مجالس به اطلاع دستگاه ظالم عباسی می رسید و آن حضرت(علیه السلام) به ناچار تقیه می کرد و آن را پنهان می کرد. ایشان شاعران را به سرودن شعر در مورد اهل بیت و مصائب کربلا تشویق می کردند.[10] (شیخ ؛ عبدالحسین امینی، پیشین، ص ۵-۲۹۴) از روایت ابن قولویه نیز برمیآید که در زمان امام صادق علیهالسلام مردم اطراف کوفه و نواحی دیگر، از زن و مرد، برای زیارت قبر امام حسین علیهالسلام و یارانش به کربلا میرفتند و به قرائت قرآن، ذکر مصائب و نوحهگری و مرثیهسرایی میپرداختند.[11]
دروه امام رضا(ع):
دعبل خزاعی میگوید: در ایام دههی محرم به محضر آقا و مولای خود، علی بن موسی(ع)، در مرو شرفیاب شدم و آن حضرت را در حالی که اصحابش دور او نشسته بودند، محزون یافتم. وقتی حضرت مرا دید فرمود: مرحبا بر تو دعبل! مرحبا بر کسی که با دست و زبانش ما را یاری میکند؛ سپس حضرت مرا در کنار خودش جای داد و فرمود: ای دعبل! دوست داری شعر بخوانی؛ زیرا این روزها ایام غم و اندوه بر ما اهل بیت و روز شادی دشمنان ما، به ویژه بنیامیه، است؛ سپس برخاست و پردهای بین ما و اهلبیتش زد و آنان را پشت پرده نشاند تا بر مصیبت جدّش حسین(ع) گریه کنند؛ آنگاه رو به من کرد و فرمود: ای دعبل! مرثیه بخوان! تو یاور ما و مرثیهسرای ما هستی، تا زمانی که زندهای.[12]
قرن چهارم:
در بیانیهای که خلیفه الراضی باللّه ـ که علیه برخی سلفیان تندرو صادر کرد به خوبی پیداست که در نیمه اول قرن چهارم، بر خلاف عهد متوکل، محدودیتهایی برای شیعیان در انجام مراسمشان وجود نداشت، لیکن دیگر فرق مسلمانان به ویژه حنابله به آزار و اذیت آنها میپرداختند و این وضع تا سلطه آل بویه بر بغداد (332ق) و کم وبیش در دور ه سلاحفه با محددیتهای زیادی ادامه داشت. راضی در بخشی از این بیانیه خطاب به آنها مینویسد:
«دیگر ناسزاگویی شما به نیکان است، نسبت دادن شما شیعیان اهل بیت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را به کفر و گمراهی، در کمین نشیتن برای شکنجه و آزار ایشان در هر کوی و برزن، دیگر؛... بدگویی شما از زیارت کردن گور پیشوایان صلوات اللّه علیهم و سرزنش کردن زائران و بدعتگذار نامیدن ایشان است».[13]
و بالاخره ابن اثیر در حوادث سال 352 ق مینویسد:
«در دهم ماه محرم سال جاری معزّالدوله به مردم دستور داد که دکانها و اماکن کسب را ببندند و تعطیل کنند و سوگواری نمایند و قباهای سیاه مخصوص عزا بپوشند و زنان نیز موی خود را پریشان و گونهها را سیاه کنند و جامهها را چاک بزنند و در شهر بگردند و بگریند و بر سر و رو و سینه بزنند و ندبه حسین بن علی رضیاللّهعنهما را بخوانند. مردم همه آن کار را کردند و سنیان انکار نکردند؛ زیرا یارای منع نداشتند که عده شیعیان فزونتر و سلطان هم همراه آنها بود».[14]
از گزارشهای منابع به خوبی برمیآید که مراسم سوگواری عاشورا به رغم محدودیتهایی که از جانب اهل سنت ایجاد میشد، تا پایان حکومت آل بویه (447ق) و بعد از آن در عهد سلجوقیان به حیات خود ادامه داد.[15]
[1] - ابن هشام حمیری، عبدالملک ، سیرة النبویه، ترجمه سید هاشم رسولى، انتشارات کتابفروشى اسلامیه، ج 4، ص 122.
[2] - محمّد بن سعد کاتب واقدى، طبقات کبیر، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، نشر نو، 1369ش، ج 2، ص 162.
[3] - ابن هشام حمیرى، پیشین، ج 2، ص 428.
[5] - مسعودى، ابوالحسن على بن حسین؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ترجمه ابوالقاسم پاینده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش، ج 2، ص 3.
[6] - سبط ابن جوزى، تذکرة الخواص، تحقیق بحرالعلوم، تهران، نینوى، ص 250/
[7] - ابن حجر العسقلانى، تهذیب التهذیب، ج 2، بیروت، دارالفکر، ص 300
[8] - سید بن طاووس، اللهوف على قتلى الطفوف، ترجمه عبدالرحیم عقیقى بخشایشى، قم، دفتر نشر نوید اسلام، مهر 1378ش، ص 179، 186 و 187.
[9] - ابن اعثم الکوفى، أبو محمد أحمد (م 314)، کتاب الفتوح، تحقیق على شیرى، بیروت، دارالأضواء، ط الأولى، 1411، ج8، ص 275.
[10] - شیخ طوسی، اختیار معرفه ا لرجال، قم: آل البیت، ۴۰۱۴ ق، ج ،۲ ص ۵۷۴
[11] - محدّث نورى، لؤلؤ و مرجان، انتشارات فراهانى، چاپ دوم، بهار 1364ش، ص 4.
[12]- مجلسی، محمد تقی، بحارالانوار، بیروت، دار صادر، ج40، ص 257
[13] - ابن مسکویه راضى، تجارب الأمم، ترجمه علینقى منزوى، تهران، انتشارات توس، 1376ش، ج 5، ص 426؛ ابن اثیر، الکامل فى التاریخ، سنه 323، ج 14، ص 33.
[14] - ابن اثیر، پیشین، ج 11، ص 262-261؛ ابى الفرج عبدالرحمن بن على ابن جوزى، المنتظم فى تاریخ الملوک و الامم، حیدرآباد، 1359ق، ج 7، ص 16-15؛ ابن کثیر، البدایة و النهایه، به اهتمام على نجیب عطوى، بیروت، 1407ق، ج 11، ص 243.
[15] - ابن کثیر، پیشین، ج 12، ص 33، سنه 423ق و ص 59، سنه 441ق.