نقابت:
«نقابت» منصبى است که به خاطر حفظ و نگهداشت شرافت خاندانها تأسیس شده تا از برخورد و درگیرى با افراد فرومایه در امان مانند، ضمنا نقیب هر خاندان نسبت به افراد همتبارش مهربانتر و قهرا فرمانش نافذتر است.
نقابت دو قسم است: کلى و جزئى، نقابت جزئى، تنها به امور سرپرستى قیام مىکند، بدون اینکه حکمى صادر کند یا کیفرى اجرا نماید، از این رو، فقه و دانش، جزء شرائط آن نخواهد بود، بلکه تنها نسبت به دوازده مورد نظارت خواهد نمود:
1- آمار خانوادههاى سادات و حفظ نژاد و تبارشان که با بیگانگان مخلوط و مشتبه نشوند، آنکه از جمع خاندان خارج مىشود معلوم باشد و آنکه داخل آنان مىگردد شناخته باشد.
2- فامیلهاى مختلف با نام و نسب مضبوط گردند، و پدر خانواده مشخص باشد، تا در اثر تشابه نام و مکان نژاد آنان مختلط نگردد.
3- ضبط آمار نوزادان، دختر و پسر، تا پدر و مادر آنان مشتبه نگردد، و ثبت نام اموات که راه افترا و تزویر در نسب آنان بسته شود.
4- مراقبت افراد از نظر آداب و اخلاق، تا شایسته مقام و منزلت تبار خود،
در اجتماع ظاهر شوند، در نتیجه حشمت و موقعیت انان برقرار و حرمت رسول خدا محفوظ ماند.
5- دور نگهداشتن آنان از مشاغل پست، و باز داشتن از کارهاى زشت و پلید که نه خوار و بىمقدار شوند و نه زیر دست این و آن.
6- مانع شود که پیرامون، معاصى نچرخند و حرمت قانون را زیر پا ننهند تا آنجا که در نصرت دین اجدادشان تعصب بیشتر داشته و در پاک کردن محیط از آلودگیها و منکرات جدیت وافرترى نشان دهند. وگرنه زبان ملامتگران باز شود، و مورد خشم و نفرت واقع شوند.
7- مراقب باشد که شرافت و افتخارات آنان، باعث نشود که به دیگران زور بگویند و جفا روا دارند، که این خود انگیزه خشم و کین است، بلکه وادار کند تا با لطف و تواضع دلهاى دیگران را بجانب خود معطوف دارند.
8- یارى کند تا حقوق آنان پامال نشود، و نه اجازه دهد که آنان حقوق دیگران را نادیده بگیرند، انصاف دهد و انصاف بگیرد.
9- حقوق مالى آنان را مانند سهم سادات در غنائم و اموال خراجیه استیفا کند و طبق دستور الهى، در میان آنان تقسیم کند.
10- مراقب باشد که زنان و دوشیزگان با شوهران لایق و همرتبه خود، ازدواج کنند تا شرافت خاندان محفوظ و مصون بماند.
11- به استثناى اجراء حدود و قصاص، نسبت به خطاکاران، اجراء عدالت نموده سختگیر باشد، از لغزش بزرگان چشم بپوشد و با پند و تذکر از خطاى آنان در گذرد.
12- موقوفههائى که ویژه آن خاندان است، مورد نظارت و سرپرستى قرار دهد: در حفظ اصل بکوشد، و هر چه بیشتر در ازدیاد منافع و بهره آن تلاش کند، و اگر تولیت آن با دگران است، در استیفاء حقوق و قسمت کردن آن نظارت کند، اگر وقف خصوصى است، مستحقین آنرا تشخیص دهد و شرائط لازم را رعایت نماید، تا حق به حقدار برسد.
نقابت کلى و عمومى
علاوه بر آنچه در نقابت جزئى و خصوصى یاد شد، پنج وظیفه دیگر به نقیب محول مىشود:
1- در منازعات و درگیریها داور آنان باشد.
2- سرپرستى اموال و املاک یتیمان را در دست بگیرد.
3- در مورد ارتکاب جرائم، حدود و کیفر لازم را اجرا کند.
4- براى شوهر دادن زنان و دوشیزگانى که براى آنان ولى و سرپرست معین نشده، اقدام کند.
5- با اجراء حکم «حجر» دست سفیهان و نابخردان را از ضایع کردن اموال کوتاه کند و در صورت بازگشتن به رشد و صلاحیت، اموال آنان را در اختیار خودشان قرار دهد.
«نقیب» با اجراء این پنج وظیفه مقام نقابت عمومى و کلى را احراز مىنماید و اینجاست که باید فقیه و دانشمند باشد تا حکومت و داورى او نافذ گردد ... (احکام سلطانیه ص 82- 86 ملاحظه شود).
این نقابت عامه همان منصب والائى است که به سرورمان شریف رضى محول گشته بود. (بقیه در ادامه مطلب)
سریال شهریار را دیدیم اما هزاران امای و چرای بی جواب هنوز بر جای مانده است.
رسم این است که سناریو نویس ابتدا تحقیق کرده بعد سناریو مینویسد. آیا در این سریال واقعا اینطور بود؟
در این سرال به خصوص در قسمتهای آخر شاعر بزرگ کشورمان را به سخریه گرفته شد. او را فردی لاابالی، بینظم، ولنگار، ول، و بیهوده و گیج و منگ نشان داده شد. انتهای سریال که یعنی شهریار و یک پیر خرفت مالیخولیائی.
اما آیا میدانستند که شهریار یک مردی سخت متدین ، حافظ قرآن و انسان باذوق و فعالی بوده است که در ایام پیری و در دوران جنگ این مرز و بوم را همراهی کرد؟
نه اگر هم میدانستند پس غرض ورزی کردند.
حالا آنهائی که همیشه برای ملیت سینه میدرند کجایند؟
چرا اهل ادب ما ساکت است؟
چرا؟ و هزاران چرای دیگر.آیا به اندازه مهران مدیری بی بند و بار نمی ارزد که برای این هم عکس العملی نشان بدهیم.
واقعا آقای ضرغامی برایتان متاسفم.
خاقانى
افضل الدین ابراهیم بن على النجار شروانى به تبریز در سنه اثنى و ثمانین و خمسمائه در گذشت و بمقبرة الشعراء سرخاب مدفون شد. اشعار بى نظیر و رسائل بى مانند دارد و بطمطراق طرز شعر او تا غایت مانند او کس نگفته است و از براى خواجه جمال الدین موصلى مدحى گفت و ببغداد پیش او فرستاد. آن خواجه جهت او یک خروار زر سفید فرستاد. چون پیش خاقانى آوردند، خاقانى تصور زر سرخ کرد. چون معلوم کرد که سفیدست گفت باز پس برید و بگویید که مدحى که گفتهام بازستانند
تا بعوض آن هجوش بگویم. شب در خواب دید که خضر علیه السلام بدو گفت که احسان او رد مکن که ولى نعمت ماست. خاقانى این قطعه بگفت و آن خروار زر را قبول کرد.