مشـــــــــق شب

علمی- تاریخی- اجتماعی

مشـــــــــق شب

علمی- تاریخی- اجتماعی

پیامبر هذیان می گوید؟!


<><>

 

خطاها و کژرویهایى که نویسندگان اهل سنت از عمر بن خطاب نقل کرده‏اند فراوان است . اینک به این دل بسپارید:

پیامبر در بیماریى که به مرگ ایشان منتهى شد، کاغذ و قلمى طلبید تا نوشته‏اى برجا نهد که پس از او میان مسلمانان اختلاف پدید نیاید و آهنگ داشت که نام على (علیه السّلام) را به صراحت مکتوب کند.

 
ادامه مطلب ...

عام الحزن

عنوان : عام الحزن
نویسنده : مهدی زیرکی
<><>
عام الحزن
 
  عام الحزن (سال غم) نامی است که  رسول خدا (ص) بر سال دهم بعثت، سه سال قبل از هجرت، نهاده است. در این سال وفات حضرت ابوطالب و حضرت خدیحه، دو شخصیت گرانقدر که در پیشرفت دین اسلام و نیز حمایت مالی و معنوی از رسول اکرم لحظه­ای دریغ نکردند، رخ داد، که با فاصله سه روز دار فانی را وداع  گفتند.
  این دو واقعه به قدری برای رسول خدا (ص) غمبار بود که آن سال را سال غم نام نهادند. این دو رخداد قریش را نسبت به رسول خدا (ص) بى‏باک ساخت  تا به­جائى که خاکروبه و بچه‏دان گوسفند را در هنگامى که حضرت نماز می­خواند بر سر آن حضرت افکندند و بر قتل ایشان هم­سوگند شدند. از این رو رسول اکرم (ص) می­فرمودند:
 
«کافران قریش هرگز نمى‏توانستند مکروهى به من برسانند تا این که أبوطالب از دنیا رفت.»
 
  حضرت خدیحه اولین زنى بود که با پیامبر ازدواج کرد و سپس بعثت حضرتش را تصدیق و به وی ایمان آورد. در این­که او اولین زنی است که ندای رسول­خدا را پاسخ گفت، هیچ­گونه اختلاف نظری وجود ندارد. ابن­هشام در سیره خود آورده است که:
«جبرئیل نزد پیامبر (ص) آمد و گفت: از سوى خداوند خدیجه را سلام برسان. پس خدیجه گفت: خدا سلام است و سلام از او می­باشد.»
 
  آورده­اند حضرت خدیحه بعد از بیرون آمدن از شعب وفات یافت. هنگامى که آن بانوی بزرگوار در حال احتضار بود، رسول خدا بر او وارد شد و فرمود:
 
«مرا آن­چه مى‏بینم ناگوار است، و شاید خدا در این حادثه ناگوار خیرى بسیار قرار دهد، پس هرگاه در بهشت دوستان خود را دیدار کردى، آنان را سلام برسان. گفت: اى رسول خدا، آنان کیستند؟ فرمود: همانا خداى تو را و نیز مریم دختر عمران و آسیه دختر مزاحم و کلثوم خواهر موسى را در بهشت همسران من قرار داده است.»
(بقیه در ادامه مطلب)
ادامه مطلب ...

لشکر اسامه

عنوان : جیش اسامه
نویسنده : مهدی زیرکی
جیش اسامه
 
  چون پیامبر (ص)، در آخر ذی­الحجه از حجة الوداع به مدینه بازگشت، در ماه محرم سپاهى به سوی شام فرستاد، رایتى بست و به بنده آزاد کرده خود، اسامةبن­زیدبن­حارثه سپرد و در حالی که  برخی از بزرگان مهاجر و انصار در آن بودند، وی را امیر کرد و امر نمود که سپاه را به سرزمین بلقاء و داروم تا اردن از فلسطین و مشارف شام، همان­جا که پدرش و جعفربن­ابى­طالب به شهادت رسیده بودند، ببرد.
  جوانی اسامه و حضور بزرگان مهاجر و انصار مسئله­ای بود که در این سپاه جریاناتی را موجب گردید. مورخین می­گویند ابو بکر و عمر نیز از لشکریان بودند و مردمى به سخن آمدند و گفتند: (اسامه) جوان و هفده ساله است، پیامبر جوانى تازه سال را بر بزرگان مهاجرین و انصار ریاست و امارت داده است.  پس چون زمزمه­ها بالا گرفت رسول خدا با حال بیماری که داشت به مسجد آمد بر فراز منبر فرمود:
 «به من خبر رسیده که قومى در باب فرماندهى اسامه سخنانى گفته‏اند و بر او طعن زده‏اند اگر هم اکنون بر اسامه طعن میزنید پیش از این بر پدرش نیز طعن زدید با این­که هر دو به­راستى براى فرماندهى شایستگى داشتند. لشکر اسامة را روانه کنید. لشکر اسامة را روانه کنید، لشکر اسامة را روانه کنید.» سه بار تکرار کرد»
 
آن­گاه از منبر فرود آمد. پس مردم با شتاب روى به بار و بنه خویش نهادند به سپاه پیوستند و اسامة سپاه خود را در یک فرسنگى مدینه جایگزین کرد.
  اما چون خبر رسید که بیمارى پیامبر (ص) سخت‏تر شده است، اسامه از لشگرگاه خود به حضور پیامبر (ص) آمد، سر فرود آورد و رسول خدا (ص) را بوسید.  آن حضرت سخنى نمى‏گفت، ولى دست­هاى خود را به آسمان برافراشت و بر شانه اسامه نهاد. اسامه گوید: دانستم که مرا دعا مى‏فرماید.
  اسامه به لشکرگاه خود بازگردید و چون صبح دوشنبه شد حال پیامبر (ص) بهتر و آسوده‏تر بود و به اسامه فرمود که هم امروز صبح در پناه برکت خدا حرکت کن. اسامه با ایشان تودیع کرد و به لشکرگاه خود بازگردید و فرمان حرکت صادر کرد و همان هنگام که خودش مى‏خواست سوار شود، فرستاده­ای‏- که برخی او را همسر اسامه و برخی فرستاده­ای از سوی مادرش ام­ایمن و برخی کس دیگرش دانسته­اند- رسید که پیامبر(ص) در حال رحلت از دنیاست. او و عمر و ابو عبیدة بازگشته بر در خانه رسول خدا آمدند و پیامبر (ص)  ظهر روز دوشنبه، دوازدهم ربیع الاول رحلت کردند و مسلمانانى که در جرف تجمع کرده بودند به مدینه بازگشتند.
  در هر صورت لشکر اسامه - که پیامبر اکرم (ص) بنا به دلایلی که به درستی بر همه معلوم نیست- در اعزام آن اصرار می­ورزید، حرکت نکرد و برخی از صحابه که از همان ابتدا به عمل رسول اکرم طعنه می­زدند به بهانه­هائی به مدینه بازگشتند که مبادا رسول خدا رحلت نماید و آنان از امارت و ریاستی که در پی­اش بودند، بی­نصیب بمانند. این که چرا رسول اکرم (ص) علی­بن­ابی­طالب را با آن سپاه همراه نکردند و به همراهی دیگران و نیز حرکت سپاه تاکید می­کردند، سوالاتی است که ذهن اندیشمندان را به خود مشغول داشته است که شاید برخی گره­های این معما با طفره رفتن برخی از حرکت با سپاه، گشوده شود.
  پس از رحلت رسول اکرم و پیشامد سقیفه که منجر به خلافت ابوبکر گردید، وی در صدد برآمد تا سپاه اسامه را راهی کند. سرانجام این امر با مخالفت­هائی که به خاطر خطر سپاه مسیلمه کذاب و مرتدان انجام شد، با سه هزار سرباز، به راه افتاد.
 
 
 
منابع:
1- ابن خلدون، العبر، ترجمه عبد المحمد آیتى، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، چ اول، 1363ج1ص466
2- ابن­واضح یعقوبى، احمد­بن­ابى یعقوب؛ تاریخ یعقوبى، ترجمه محمد ابراهیم آیتى، تهران، انتشارات علمى و فرهنگى، چ ششم، 1371ش، ج1 ص509
3- مقدسى، مطهر­بن­طاهر؛ البدء و التاریخ،  ترجمه محمد رضا شفیعى کدکنى، تهران، آگه، چ اول، 1374، ص761
4- کاتب واقدى، محمد­بن­سعد؛ طبقات الکبری،  ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و اندیشه، 1374ش ، ج‏2، ص:185