عبدالرحمن شوهر خواهر عثمان و پسر عموی سعد بن ابی وقاص بود. وی از جمله پنج نفری است که به دست ابوبکر اسلام آورد و در شمار هشت نفری است که در اسلام بر دیگران پیشی گرفتند. در پیمان برادری در مکه با عثمان ودر مدینه با سعید بن ربیع عقد اخوت بست ودر هجرت به حبشه حضور داشت. وی در تمام جنگ های پیامبر(ص) شرکت کرد وفرماندهی سریه دومةالجندل به عهدۀ او بود ,او در اثر زخمی که در جنگ اُحد از ناحیه پا برداشت لنگ بود. با این همه گفته اند ؛وی با گروهی در مکّه نزد پیامبر(ص) آمده و گفتند: ما در دست مشرکان خوار شدیم به ما اجازه نبرد بده! رسول خدا(ص) فرمود: من از طرف خدا دستور جنگ ندارم اما پس از هجرت وصدور دستورجهاد ,لب به اعتراض گشودند لذا آیه شریفه( أَلَمْ تَرَ إِلَى الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ کُفُّواْ أَیْدِیَکُمْ وَأَقِیمُواْ الصَّلاَةَ وَآتُواْ الزَّکَاةَ فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِّنْهُمْ یَخْشَوْنَ النَّاسَ کَخَشْیَةِ اللّهِ أَوْ أَشَدَّ خَشْیَةً) درباره آنان نازل شد. او پس از رحلت حضرت رسول اکرم(ص) با ابوبکر بیعت نمود ودر میان شش نفری بود که خلیفه دوم برای انتخاب خلیفه پس از خود تعیین کرد و نقش کلیدی به وی داد و گفت: در صورت بروز اختلاف، رأی آن سه نفری مقدّم است که عبدالرّحمن در میان آنان باشد, او نیز در شورا ,بیعتش با امام علی را به عمل به کتاب خدا، سنت رسول و سیره ابوبکر و عمر مشروط نمود که امام نپذیرفت وچون عثمان پذیرفت عبدالرحمن با او بیعت کرد و بدین ترتیب عثمان خلیفه مسلمین گردید. مسعودی می نویسد: در زمان خلافت عثمان گروهی به ثروت رسیده، خانه های خود را توسعه دادند، که از جمله آنان عبدالرّحمن بن عوف بود که صاحب صد اسب، هزار شتر و ده هزار گوسفند شد. اما در اواخر عمر بر سر مسائلی از جمله مسئله خلافت وی پس از عثمان بین آن دو اختلاف و دشمنی پدید آمد و عبدالرحمن عهد کرد که هرگز با او سخن نگوید. عبدالرحمن در مدینه به تجارت پرداخت و از این راه سود زیادی به دست آورد ,کاروان تجاری او به 700 شتر می رسید ,خودش می گوید: اگر سنگی را از زمین بلند می کردم امیدوار بودم که در زیر آن گنجی باشد. او از پیامبر(ص) حدود 65 حدیث, نقل کرده که ازجملۀ آنها بشارت به ظهور امام زمان می باشد. عبدالرّحمن در روزگار خلافت عثمان در سال 32 ه.ق. در 75سالگی در مدینه وفات یافت و عثمان بن عفّان یا زُبیر بن عوّام بر وی نماز گزارد و در بقیع دفن گردید.آورده اند که در حال احتضار عایشه از او خواست وصیت کند جنازه اش را در کنار پیامبر دفن کنند اما اوگفت: با عثمان بن مظعون عهدی دارم. از او طلای فراوانی به جا ماند که آن را با تبر شکسته و تقسیم کردند.
|