مشـــــــــق شب

علمی- تاریخی- اجتماعی

مشـــــــــق شب

علمی- تاریخی- اجتماعی

و آهنگ سوزاندن در کردند...


اینک ابوبکر و عمر خشمناک از این که عده ای سر به فرمانشان فرو نیاورده اند آهنگ سوختن خانه امیر مؤمنان را داشتند و در آن خانه، على علیه السّلام، فاطمه، پسران آنها و گروهى از بنى هاشم بودند. این تصمیم بدان سبب بود که آنان از بیعت با ابوبکر سرپیچیده بودند.

بقیه در ادامه مطلب...


ابوبکر و عمر آهنگ سوختن خانه امیر مؤمنان را داشتند و در آن خانه، على علیه السّلام، فاطمه، پسران آنها و گروهى از بنى هاشم بودند. این تصمیم بدان سبب بود که آنان از بیعت با ابوبکر سرپیچیده بودند.

طبرى در تاریخ خود مى‏نویسد:[1] «عمر بن الخطاب بر در سراى على آمد و گفت: یا براى بیعت بیرون آیید و یا به خدا سوگند این خانه را با شما خواهم سوزاند.»

واقدى مى‏نویسد: «عمر با گروهى که اسید بن الحضیر و سلمه بن اسلم در آن بودند به منزل على آمد و گفت: بیرون آیید وگرنه خانه را با شما خواهم سوخت»[2]  ابن خیزرانه در غرر خود آورده است: «زید بن اسلم مى‏گوید: من از کسانى بودم که با عمر هیزم به در منزل فاطمه بردم و آن زمانى بود که على و یارانش از بیعت با ابوبکر خوددارى کرده بودند. عمر به فاطمه گفت: «هر که را در خانه است بیرون فرست وگرنه آن را با ساکنانش آتش مى‏زنم» در حالى که على، فاطمه، حسن و حسین و گروهى از یاران پیامبر درون خانه بودند. فاطمه گفت: فرزندان مرا خواهى سوزاند؟

عمر پاسخ داد: «آرى بخدا سوگند، مگر آنکه (امیر المؤمنین و بنى هاشم) بیعت کنند.»[3]

ابن عبدربه، از بزرگان اهل سنت، مى‏گوید: «على و عباس در خانه فاطمه نشسته بودند ابوبکر به عمر گفت: اگر از بیعت خوددارى کردند با آنها بجنگ. عمر با شعله‏اى از آتش پیش آمد تا خانه را بر ایشان بسوزاند. فاطمه با او دیدار کرد و گفت:

 «اى پسر خطاب، آمده‏اى تا خانه ما را بسوزانى؟ عمر گفت: آرى»[4]  پس از آنکه فرزند و پاره تن رسول خدا صداى ایشان را شنید در حالى که سخت اندوهگین بود و مى‏گریست با واپسین نیروى خود فریاد کشید:« اى پدر اى پیام‏آور خدا! پس از تو از فرزند خطاب و ابى قحافه چه کشیدیم»[5]

عمربن خطاب حضرت فاطمه (علیها السّلام) را گریان و نالان دید و گروهى از زنان هاشمى با آن بانو همراه بودند. حضرت فاطمه (علیها السّلام) ندا داد:« اى ابوبکر چه زود با اهل بیت پیامبر نیرنگ باختید. بخدا سوگند با عمر سخن نمى‏گویم تا با خداوند دیدار کنم.»)  نویسنده «کتاب المحاسن و انفاس الجواهر» نیز تقریبا همین گونه روایت کرده است.

چون ابوبکر سایه مرگ را بالای سر خود دید چنین نالید:

«آرى از آنچه شده تاسف ندارم مگر سه کار که کرده‏ام و خوش بود که نکرده بودم و سه کار که نکردم و خوش بود که کرده بودم و سه چیز بود که اى کاش از پیمبر خدا صلى الله علیه و سلم پرسیده بودم.

«آن سه کار که دوست دارم نکرده بودم: اى کاش خانه فاطمه را اگر هم به قصد جنگ بسته بودند نگشوده بودم.

اى کاش فجاه سلمى را زنده در آتش نسوزانیده بودم، یا کشته بودم یا آزاد کرده بودم.

اى کاش به روز سقیفه بنى ساعده کار خلافت را به گردن یکى از دو مرد، یعنى عمر و ابو عبیده انداخته بودم که یکیشان امیر شده بود و من وزیر شده بودم.[6]

 



[1] - ج 3، ص 198، نیز شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 124، که از کتاب السقیفه ابوبکر جوهرى روایت کرده و الملل و النحل، ج 1، ص 75.

[2] - و نیز بنگرید: اعلام النساء، ج 3، ص 125، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 134 و ج 2، ص 19.

[3] - این روایت نزدیک به روایتى است که ابن قتیبه در الامامه و السیاسه، ج 1، ص 12، ابن شحنه در تاریخ خود در حاشیه الکامل، ج 7، ص 164، ابو الفداء در تاریخ خود، ج 1، ص 156، ابن عبد ربه در العقد الفرید، ج 2، ص 254 و یعقوبى در تاریخ خود ج 2، ص 105، آورده‏اند.

[4] - (العقد الفرید، ج 2، ص 250 و ج 3، ص 63، نیز بنگرید به اعلام النساء، ج 3، ص 7 و 12 و تاریخ ابو الفداء ج 1 ص 156.

 

[5] - بنگرید به الامامه و السیاسه، ج 1، ص 13 و الامام على عبد الفتاح عبد المقصود، ج 1، ص 225 و اعلام النساء، ج 3، ص 6 و 21.

 

[6] - تاریخ طبرى ، محمد بن جریر طبرى (م 310)، ترجمه ابو القاسم پاینده، تهران، اساطیر، چ پنجم، 1375ش. ج4، ص1572


 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد