عین عبارات ابن قتیبه دینوری با ترجمه آن:
- ابو محمد عبد الله بن مسلم دینورى یکى از مؤلفان بزرگ و کثیر التألیف سنّى مذهب قرن سوم هجرى است. وی در 213 ق تولد یافته، حدود 27 سال داشته که قاضى دینور شده و آنجا مدت 17 سال به قضا و در عین حال به تألیف آثار متعددش مشغول بوده، در حدود 44 سالگى به بغداد رفته و تا پایان عمر، یعنى حدود 19 سال نیز به تدریس و گاه تألیف و یا تکمیل آثار گذشته اشتغال ورزیده است، او از کشمکشهاى سیاسى سخت دورى مىگزید و ترجیح مىداد عمر را به تألیف کتابهاى علمى سنگین که به آسانى دستاویز این و آن نمىشد، بگذراند، مبارزه ابن قتیبه با معتزله و جهمیه و دیگر فرقههایى که کلام و فلسفه را مایه کار خود قرار مىدادند، موجب گردید که وزیر متوکل وى را به قضاى دینور برگمارد.
فقال عمر لأبی بکر، رضی الله عنهما: انطلق بنا إلى فاطمة، فإنا قد أغضبناها، فانطلقا جمیعا، فاستأذنا على فاطمة، فلم تأذن لهما، فأتیا علیا فکلماه، فأدخلهما علیها، فلما قعدا عندها، حولت وجهها إلى الحائط، فسلما علیها، فلم ترد علیهما السلام،
عمر به ابو بکر گفت: بیا تا نزد فاطمه برویم، ما او را به خشم آوردهایم. آن دو آمدند و از فاطمه اجازه داخل شدن به خانه را خواستند، فاطمه به آن دو اجازه نداد. آن دو نزد على رفتند و با او سخن گفتند.
على آنان را نزد فاطمه آورد. وقتى که نشستند، فاطمه صورتش را به سوى دیوار گرفت. سلام کردند ولى فاطمه پاسخ سلام آنان را نداد.
فتکلم أبو بکر فقال: یا حبیبة رسول الله! و الله إن قرابة رسول الله أحب إلی من قرابتی، و إنک لأحب إلی من عائشة ابنتی، و لوددت یوم مات أبوک أنی مت، و لا أبقى بعده، أ فترانی أعرفک و أعرف فضلک و شرفک و أمنعک حقک و میراثک من رسول الله، إلا أنی سمعت أباک رسول الله صلّى الله علیه و سلّم یقول: «لا نورث، ما ترکنا فهو صدقة»،
ابو بکر آغاز به سخن کرد و گفت: محبوبه رسول خدا (ص)، سوگند به خدا، نزدیکان رسول خدا (ص) در نزد من از نزدیکان خود، عزیزترند، تو از عایشه در نزد من محبوبتر هستى، من دوست مىداشتم روزى که پدرت رحلت کرد من به جاى او از دنیا مىرفتم. آیا مىاندیشى من فضل و برترى تو را نمىشناسم، و در عین حال تو را از میراث رسولخدا (ص) محروم مىکنم؟ ما از رسول خدا (ص) شنیدیم که مىگفت: ما ارث نمىگذاریم، آنچه از ما باقى مىماند صدقه است.
فقالت: أ رأیتکما إن حدثتکما حدیثا عن رسول الله صلّى الله علیه و سلّم تعرفانه و تفعلان به؟ قالا: نعم. فقالت: نشدتکما الله أ لم تسمعا رسول الله یقول: رضا فاطمة من رضای، و سخط فاطمة من سخطی، فمن أحب فاطمة ابنتی فقد أحبنی، و من أرضى فاطمة فقد أرضانی، و من أسخط فاطمة فقد أسخطنی؟» قالا: نعم سمعناه من رسول الله صلّى الله علیه و سلّم،
فاطمه گفت: اگر به شما نشان دهم و حدیثى را از پیامبر (ص) براى شما نقل کنم، آیا آن را مىشناسید و به آن عمل مىکنید.
آن دو گفتند: آرى.
فاطمه گفت: شما را به خدا سوگند، آیا شما دو نفر از رسول خدا (ص) نشنیدید که مىگفت: خشنودى من در خشنودى فاطمه است. خشم من در خشم فاطمه است، هر کس فاطمه دخترم را دوست بدارد گویى مرا دوست داشته است، هر کس فاطمه را خشنود کند مرا خشنود کرده است و هر کس فاطمه را به خشم آورد مرا به خشم آورده است.
گفتند: آرى از رسول خدا (ص) شنیدهایم.
قالت: فإنّی أشهد الله و ملائکته أنکما أسخطتمانی و ما أرضیتمانی، و لئن لقیت النبی لأشکونکما إلیه، فقال أبو بکر: أنا عائذ باللَّه تعالى من سخطه و سخطک یا فاطمة، ثم انتحب أبو بکر یبکی، حتى کادت نفسه أن تزهق،
و هی تقول: و الله لأدعون الله علیک فی کل صلاة أصلیها،
فاطمه گفت: من نزد خدا و فرشتگان او گواهى مىدهم شما دو نفر مرا به خشم آوردهاید و مرا خشنود نکردهاید و هر گاه که پیامبر (ص) را دیدار کنم نزد او از شما دو نفر شکایت خواهم کرد.
ابو بکر گفت: من به خدا پناه مىبرم از خشم پیامبر (ص) و از خشم تو.
ابو بکر در حالى که مىنالید شروع به گریه کرد، تا جایى که نزدیک بود قالب تهى کند. فاطمه گفت: سوگند به خدا، در هر نمازى که به پا دارم، از خدا علیه تو یارى مىخواهیم.
ثم خرج باکیا فاجتمع إلیه الناس، فقال لهم: یبیت کل رجل منکم معانقا حلیلته، مسرورا بأهله، و ترکتمونی و ما أنا فیه، لا حاجة لی فی بیعتکم، أقیلونی بیعتی. فلم یبایع علی کرم الله وجهه حتى ماتت فاطمة رضی الله عنهما، و لم تمکث بعد أبیها إلا خمسا و سبعین لیلة
ابو بکر گریهکنان خارج شد. مردم در گرد ابو بکر جمع شدند و وى به آنان گفت:
هر مردى شب را به روز مىآورد در حالى که با همسرش دست در گردن همدیگر دارند، همراه با خانوادهاش خوشحال و مسرور است. مرا تنها رها کنید زیرا من از این گروه نیستم، مرا نیازى به بیعت شما نیست، بیعتتان را از من باز گیرید.
على تا زمانى که فاطمه زنده بود با ابو بکر بیعت نکرد، فاطمه پس از پدرش رسول خدا (ص) فقط 75 شب زنده بود.