مشـــــــــق شب

علمی- تاریخی- اجتماعی

مشـــــــــق شب

علمی- تاریخی- اجتماعی

عابد و زن بدکاره


 

ابو حمزه گوید: امام باقر علیه السّلام فرمود: زنى بدکار در مقابل جوانان بنى اسرائیل ظاهر شد و آنها را فریب داد، یکى از آنها گفت: اگر فلان عابد هم این زن را مى‏دید در دام این گرفتار مى‏شد.

 

آن زن گفته آنها را شنید و گفت: به خداوند سوگند من به منزل خود نخواهم رفت تا آنگاه که آن عابد را گمراه کنم و به دام خود بیاندازم، او شب به منزل عابد رفت و در خانه او را کوبید، ولى مدتى معطل شد تا در روى او باز شد، گفت:

 

مى‏خواهم امشب اینجا بمانم. عابد امتناع کرد، آن زن گفت گروهى از جوانان بنى اسرائیل به من نظر سوئى دارند اگر مرا راه ندهى آنها مى‏رسند و مرا رسوا مى‏کنند، هنگامى که عابد سخنان او را شنید در را بروى او گشود او همین که وارد خانه شد لباسهاى خود را بدور افکند، عابد هنگامى که زیبائى‏هاى او را دید شیفته او شد و دلش متمایل به او گردید.

 

عابد دست خود را به آن زن رسانید، ولى بعد متوجه عمل خود شد در خانه او دیگى روى آتش مى‏جوشید و آتش هم در زیر آن روشن بود، عابد آمد و دستش را روى آتش گذاشت، زن پرسید چه مى‏کنى گفت آن را مى‏سوزانم چون به بدن تو اصابت کرد.

 

آن زن از خانه عابد بیرون شد و با آن جماعت برخورد کرد و گفت: هر چه زودتر نزد آن عابد بروید که او دست خود را در آتش گذاشت و سوزانید، آنها هم فورا به منزل او آمدند و مشاهده کردند دست او سوخته است.

 

----------------------------------------------------------------------

 

منبع داستان: عطاردى،‏ عزیز الله، ایمان و کفر(ترجمه الإیمان و الکفر بحار الانوار)، تهران، عطارد، 1378 ش، چاپ اول، ج‏2، ص 75‏


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد